امروز اولین روز از بقیه زندگیمه!

ساعت ۳ صبحه و من همچنان خوابم نمیبره،اضطراب و پرش ذهن دهنمو سرویس کرده،گه گاهی که این اضطراب سراغم‌میاد،دمار از روزگارم درمیاره ‌انگار هرچی رو خودم کار میکنم که آروم باشم...قوی باشم...نمیشه،فک کردن به یه چیزایی هنوز آزارم میده،راست میگن که هر اتفاقی که توی بزرگسالی میوفته ممکنه فقط لباس مارو پاره کنه یا کرواتمونو خراب کنه،هیچوقت استخون مارو نمیشکنه،این استخون شکسته از کودکیه...

.

.

.

پ.ن:معدود آدمایی پیدا میشن که روانم کنارشون آرومه،ولی خب...همیشه یه جای کار خدا میلنگه،هیچوقت ندیدم یه کار درست و تر و تمیز تحویل مخلوقش بده

یادداشت تخ*می

من خیلی بلد نیستم چیزی یا کسی رو به تخمم بگیرم،حتی همیشه آخرین نفری هستم که پی ام رو تموم میکنه،حالا اگه طرف هم مثه من باشه تا فردا صبح هی اون گل میفرسته هی من قلب میفرستم تا بلاخره یکیمون بیخیال شه....

فک کن یه همچین آدمی وقتی خودش به تخم گرفته میشه یا فک میکنه به تخم گرفته شده چقدررررر اذیت میشه...

"پروردگارا یه جفت تخمی،چیزی میدادی واسه حواله کردن خسته شدیم از این همه اهمیت دادن به هرچیز تخمی ای:/ "

یه چیزی میگم ترو خدا آخر شبی نخندین، باشه؟! مجری برنامه سمت خدا امروز یا دیروز یه شماره حساب اعلام کرده و گفته مردم اگه حقی از دولت ضایع کردن بریزن به این شماره حساب! ینی بعنوان رد مظالم یا همچین چیزی شما اگه جایی زیادی حقوق گرفتی یا حقت نبوده گرفتی الان برو بریز به این شماره حساب و پس بده به دولت محترم! 

فقط بذارین برررم من...


+ اینهمه دولت حق مردم رو ضایع کرده و جیب مردمو خالی کرده چی پس؟!

- خب داره ۴۵ تومن یارانه میده دیگه...

می رقصم...

می‌رقصم‎ ‎

با شعری نیمه جان‎ ‎

و دستان الهه‌هایی‎ ‎

که‎ ‎ژن‌های مرموزشان‎ ‎

نسل به نسل‎ ‎

به من رسیده است‎ ‎

تا تصویرم بازتاب زنی باشد‎ ‎

که به ابتدای خود رسیده است.

‎ ‎

می‌رقصم‎ ‎

با موسیقی دنیا‎ ‎

و  لاشه‌ی اعداد‎ ‎

آن‌قدر گنگ‎ ‎

که به دالان‌های فیثاغورثی تبعید شوم‎ ‎

رقص تمام نشده است‎ ‎

رنج ما ادامه دارد‎ ‎

دنیا جای الهه‌هایی نیست‎ ‎

که‎ ‎روی برگ نیلوفر بنشیند‎ ‎

و قصه ببافند


ـــ غزال مرادی