ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
...باران مثل یازده...مثل صد و یازده...مثل هزار و صد و یازده،می بارید...
.
.
.
پی نوشت:فقط یه معلم ریاضی شاعر میتونه همچین چیزی بگه
فیدل دستش را زیر چانه اش گذاشت و گفت:"میدونی تا قبل از این توی تمام روابطم آدما آینه ی درون نمای من بودند،یعنی بهشون نزدیک میشدم تا خودمو بشناسم و خودمو پیدا کنم،اما...الان دلم میخواد برای یکبار هم که شده جهان یک آدم دیگه رو بشناسم....توی جهان یه آدم دیگه باشم..."
بعد به آرامی به من خیره شد و گفت:"از دید هر آدمی،خودش موضوع اصلیه و بقیه آدمها اتفاق های دور و ور خودشن،میتونی دنیا رو از دید اون ببینی؟"