بووم رنگ
بووم رنگ

بووم رنگ

یادداشتی برای تولد!

ازم پرسید:حالا که بیست و پنج سالت شده چه حسی داری؟الان فک میکنی مثلن خیلی بزرگ شدی؟

-راستش تا پارسال حس نمی کردم از 18 سالگیم تا حالا بزرگ شده باشم،هنوز همونطور بی منطق و احساساتی بودم،یه آدم غرغرو کم تحمل،یه موجود وابسته و معتاد به آدم ها و مکان ها،ولی..بیست و پنج سالگی واسم خیلی عجیبه!تازه می فهمی با از دست دادن نمی میری بلکه بزرگ می شی،پس آماده ای برای رها کردن و از دست دادن وابستگی های از تاریخ انقضا گذشته و فضا رو باز می کنی برای بدست آوردن های تازه!

تازه معنی خیلی از جملات بدیهی رو میفمی،بلاخره یه سری حرف ها شعار نیست  بلکه باید درک بشه،مثل همون جمله که یه بار بهم گفتیش:"صبر داشته باش!این از تو آدم قوی تری میسازه."

می دونی الان آرامش دارم،الان دیگه خود خودمم،می دونم لایف استایلم چیه،چی می خوام،چیو واقعن دوست دارم،رفیقامو گلچین میکنم،دیگه برام مهم نیست که قبلن چی بوده و بعدن چی میشه!من اسم اینو گذاشتم بی تفاوتی لذت بخش نسبت به گذشته و آینده!

بیست و پنج سالگی واسم از هر سنی لذت بخش تره،نمی خوام حتا یه لحظشم از دستم در بره!

نگام میکنه ،یه لبخند میزنه و میگه:کی انقد بزرگ شدی تو!؟