بووم رنگ
بووم رنگ

بووم رنگ

نیاز من به تو ورای خواستنه

نیاز جویبار به جاری بودنه

بعدها درباره ی ما چی مینوشتن؟ما کجای تاریخ ایستاده بودیم؟

دوره ای که ته اتحادمون شد یه هشتگ توی سوشال مدیا که همونم با ترس و لرز میذاشتیم،دوره ای که اگه برای محیط زیست تلاش میکردی دچار سرنوشت نامعلومی میشدی،اگه کارگر بودی برای گرفتن حقوق عقب مونده ات سالهای جوونیت رو میوفتادی زندان،اگه روزنامه نگار بودی و صدای مردم میشدی سر به نیست می شدی،اگه زن بودی...زن بودن راه دشواری بود که به خودسوزی ختم میشد.

ما اختناق رو زندگی کردیم!

زن با چهره ی بهت زده،جوری که انگار داشت توی خواب راه می رفت با یه برگه توی دستش اومد سمت میز من،گفت چه جوری میتونم از این بیمه استفاده کنم؟گفتم برای وام میخواین یا میخواین باز خرید کنید؟

با چشمای خالی و بدون هیچ برقی بهم نگاه کرد و گفت "نه..‌.میدونید...اممم...این برگه فوت پسرمه..."

یخ کردم...خانم نکویی که هرماه با دوتا بچه کوچیکش میومد قسطاشو میداد...خانم نکویی که همیشه با لهجه ی کردی به بچه اش میگفت:نکن روله جان...

انقد یهو ترسیدم که هیچ حرفی نمیتونستم بزنم،فقط با لکنت گفتم که چیکار کنه...

خیلی ترسناکه....هیچ چیز مثل دلبستگی ترسناک و کشنده نیست،زندگی بدون کسانی که دلبستشونیم چه جوریه؟خانم نکویی بدون روله جانش چیکار میکنه؟


حقیقت اینه که نمیفهمم این روزا داره چطوری میگذره،یه آرامش خوبی توشه،شاید وقتی در آینده برگردم عقب ازش راضی باشم.