بووم رنگ
بووم رنگ

بووم رنگ

هوا را از من بگیر،دریا را نه!

بازگشت چند روزه ام به جنوب برایم بسیار عجیب بود،آدم ها..آدم های عجیب جنوب،همان مردمان آشنا و خونگرم،همان ها که در دیدار اول چنان صمیمی اند که انگار سالها می شناسی شان،من بیشتر از هرجای دیگری روی کره زمین به جنوب تعلق دارم،به سرزمین داماهی و ملمداس،و  میدانم که قرار است کهنسالی آرامم را در جزیره سرخ بگذرانم!

این خاصیت جنوب است  که تورا عاشق خودش میکند،انگار دستهای نامرئی بلندی دارد ، هرجای این کره خاکی که باشی تورا به سمت خودش می کشاند.

.

.

.

پی نوشت:مفهوم جنوب برایم با دریا گره خورده است،جنوب یعنی دریا

باهار

وقتی پدر با آن لهجه ی جنوبی اش می گوید باهار شده!دوست دارم اسمم بهار باشد،و او هرروز صدایم کند...


راستی فصل عوض شده،دوشیزه ها عاشق بشید!