ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
میرقصم
با شعری نیمه جان
و دستان الهههایی
که ژنهای مرموزشان
نسل به نسل
به من رسیده است
تا تصویرم بازتاب زنی باشد
که به ابتدای خود رسیده است.
میرقصم
با موسیقی دنیا
و لاشهی اعداد
آنقدر گنگ
که به دالانهای فیثاغورثی تبعید شوم
رقص تمام نشده است
رنج ما ادامه دارد
دنیا جای الهههایی نیست
که روی برگ نیلوفر بنشیند
و قصه ببافند
ـــ غزال مرادی
برای مدت طولانی به طور خود خواسته از شعر و کتاب و فیلم فاصله گرفته بودم،اما دیشب یه شعر از رضا براهنی خوندم که یه جورایی حس کردم دارم گه میخورم،من هنوزم عاشق شعر و داستانم،بابا من انگاری هنوزم همون دختر احساساتی چند سال پیشم که قبل از خواب کلی داستان عاشقانه مینوشت :) فقط الان شکل داستانام عوض شده...
آها راستی شعره این بود:
من خویش را،بر روی صفحه ها متلاشی کردم:گاهی،چو خرده نانی،بر سفره های خالی کفترها
بسیار بار اما،
چون شیشه ای شکسته پراکنده بر روی ریگ های بیابان ها
از من شکسته تر کسی آیا هست؟
.
.
.
قشنگ نبود خدایی؟