بووم رنگ
بووم رنگ

بووم رنگ

28

28سالگی   مثه بوی علی کافه وسط یه روز شلوغ از راه رسید.

1.دیروز لیست تمام کارهایی که قبل از 30 سالگی باید انجام میدادم رو انداختم دور،بنظرم خیلی بی معنیه،چرا آدم باید یه لیستی داشته باشه که با هربار نگاه کردن بهش استرس بگیره؟برنامه ریزی خوبه و ددلاین تعیین کردن واسه یه سری هدف ها لازمه،اما هرکس با زمان بندی خودش،دیگه هیچوقت اجازه نمیدم آدما با زمان بندی خودشون برام تعیین تکلیف کنند،هیچ وقت برای هیچ کاری دیر نیست و اینو بدون هرچی بزرگتر بشی بیشتر به مفهوم "سن یه عدده" پی میبری.

2.بهم قول بده بری تو دل ترسهات،ترس وقتی از بیرون بهش نگاه میکنی ترسه !

3.بخوام خلاصه بگم اینکه تخمته دادا

چقدرشبیه فرانز توی کتاب بار هستی شدم،درحالی که همیشه دلم میخواست مثل سابینا رفتار کنم!

داغی مثل جهنم

من بهشت رو نمیخوام

کمتر از دو هفته مونده به تولدم...چقدر دلم میخواد کنارم بودی و به من گوش میدادی ،چقدر دلم میخواست حواست به من باشه.

میدونی،راستش حالم از خودم بهم میخوره وقتایی که دارم سعی میکنم با جملات انگیزشی و هزارتا کوفت و زهر مار دیگه خودمو قوی نشون بدم،چون تو از آدمای ضعیف بدت میاد.

حالم از خودم بهم میخوره وقتایی که دلم تورو میخواد  ولی هی باید این خواستن رو توی هزارتا سوراخ سمبه قایم کنم تا مثلن بگم به تخمم نیستی،چون اینجوری به صلاح تره،و باید منطقی ترین دختر دنیا باشم چون نمیخوام برم تو دیوار بازم...

چیه این آدم؟همش دلتنگی؟

چیه این آدم که وقتی دچار دوست داشتن میشه انقد از موضع خودش میاد پایین؟

چرا مناسبات دنیا اینجوریه؟حوصله ی هیچ منطقی رو ندارم،حوصله ی روانشناسی کردن خودمو ندارم:به این دلیل اینجوریه که تو فلان کارو کردی یا فلان کارو نکردی...

الان خستم و هیچی نمیخوام،جز اینکه  کنارم باشی و من خودمو گلوله کنم تو بغلت...



درست لحظه ی که نوک اتود رو توی گوشم کرده بودم و داشتم از خاروندن گوشم لذت میبردم همسایه سرشو کرد تو آکواریوم و سلام کرد،خوب شد جای دیگه مو نمیخاروندم!