بووم رنگ
بووم رنگ

بووم رنگ

در دلم چیزی ویران شده، چیزی که نمی‌دانم چیست و اضطراب و دل‌شوره مثل مِهی در ته درّه‌ای بی‌ آفتاب جایش را گرفته است. باید خودم را بالا بکشم ، به‌ سوی روشنایی سبز و چشم‌اندازهای دور.


شاهرخ مسکوب - روزها در راه

من عاشق رومنسم بنابراین:

النظر فیک اِتواء فکیف عناقک؟

نگاه کردن به تو ارامش است،

پس آغوشت چگونه است؟

دیروز یه آقایی با دختر نوجوونش اومده بودن آکواریوم،کلمه ی دخترم دخترم از دهنش نمی افتاد،با اینکه دخترش هم خیلی رو مخ بود و هر پنج  دقیقه یکبار میگفت بابا بریم مانتو بخریم!بعدم که از در بیرون رفتن باباهه دخترشو محکم بوسید و گفت قربون دختر قشنگم بشم!

سعی میکردم نگاهم بهشون نخوره،اینجور روابطا یه جورایی منو با خودم معذب میکنه،شاید چون خودم تا حالا باهاش مواجه نشدم،بین من و بابا همیشه یه شکاف بوده...شکاف که چه عرض کنم،یه دره ی عمیقی بوده،اگه یه روز هم میخواستم پیش دستی کنم و نزدیک بشم،سقوط میکردم! هنوزم وقت سال تحویل که به بهانه تبریک عید روبوسی میکنیم آنچنان ضربان قلبم بالا میره انگار میخواد از جا کنده بشه.

خوشا فصلی که به دور از غم...

توی آکواریوم نشستم و سالی که گذشت رو برای خودم مرور میکنم...اگه اوضاع سیاسی اقتصادی ریده نمیشد توش و تصمیمای تخمی حضرات اجازه میداد میتونست سال بهتری باشه برام.

حالا که سی سالگی از رگ گردن بهم نزدیک تره تصمیم دارم که یه سری کارها رو که هی عقب میندازم یا هنوز شروع نکردمو شروع کنم که خب خدارو شکر تونستم استارت یکیشو بزنم،یه خورده باید اوضاع کار و درآمدمو بهتر کنم،به وضعیت  برهوت پس اندازم باید برسم که خب این رو هم استارتش توی همین امسال خورده شد،اوضاع روابط عاطفیم...  یه جوری بیابون خشک و بی آب  و علفه که شاید تصمیم بگیرم قیدشو بزنم.

باید بیشتر یاد بگیرم،بیشتر بخونم،باید سعی کنم بیشتر با خودم در صلح باشم،سالم خوری و ورزش رو دوباره شروع کنم،به گلدونام بیشتر برسم،بیشتر سفر برم و...

در کنار همه ی اینا  باید ببینم زندگی چی  جلوم قرار میده،ممکنه یه کاسه گه قرار بده،ممکنه یه ظرف بستی شکلاتی از خداوندگار عقل و شعور تقاضا دارم بهم شعور تمایز بین این دوتا رو بده که بتونم ظرف درست رو انتخاب کنم!

آدم ها رو خسته نکنید

آدم های خسته زود تصمیم میگیرند