بووم رنگ
بووم رنگ

بووم رنگ

آخ که چقدر دلم برای نقاشی کشیدن تنگ شده...برای حرکت مداد روی کاغذ...برای  بوم خیس از رنگ..برای اون سکوت و آرامشی که واسم داره،نه که حالا همچینم شاهکار خلق کرده باشماا،ولی آقا دوسش دارم، همین خط خطیا، همین طرحای عجق وجق که وقتی کسی ازم بپرسه حالا این مفهومش چیه یا چی رو میخوای برسونی هیچ توضیح خاصی ندارم براش...یه جور حاشیه امنه برام.

داره یه سال میشه که هیچ نقاشی ای نکشیدم،میشه گفت از وقتی جام عوض شده اینجا اون سکوت و آرامشو نداره یا فراهم کردنش تقریبا غیرممکنه شاید فک کنی بهانه میارم،ولی خب پیش اومده که سعی کنم اما خوب از آب درنیومده.

دلم برای اتاق آبیم تنگ شده...میشه گفت بیشتر برای فضای پریوایسی که برام فراهم میکرد دلم تنگ شده،یه جور حس استقلال بهم میداد،میشد تا  هروقت دوست داشتم چراغشو روشن بذارم یا با صدای بلند یاسمین لوی گوش بدم و تا نزدیکای صبح نقاشی بکشم، یا تا دیر وقت روی مسائلی که دوست نداشتم کسی بدونه کار کنم،دلم دوباره این فضا رو میخواد...یه روز این آکواریوم لعنتی رو ترک میکنم و از شب تا صبح نقاشی میکشم،پرتره کسایی که دوسشون دارم رو میکشم و بهشون هدیه میدم.یه روزی شغلم میشه خوشحال کردن آدما...