یعنی من فقط چند ساعت با مرگ فاصله داشتم؟!
گاهی با خودم میگم کاش درد رو تحمل میکردم و نمیرفتم بیمارستان و میذاشتم مرگ کار خودشو بکنه و درد واسه همیشه تموم شه
اما پس این همه جنگیدنم چی میشه؟هنوز خیلی چیزها هست که ندیدم،نشنیدم و نخوندم،من همونم که خیلی شب ها بیدار میموندم تا طلوع خورشید رو ببینم،و بارها باچشم خودم دیدیم که حتا تاریک ترین شبها هم صبح شدن،پس هنوز هیچ چیز تموم نشده .