هیچ کس درکی از این نداره یه آدمی که افسرده ست توی ذهنش داره با چه مسائل هولناکی میجنگه،واسه همین اغلب خسته و بی حوصلم،میخوام پاشم اما دست خودم نیست بفهمید! البته تا وقتی کسی کاری به کارم نداشته باشه و گه گداری تشویقم کنه خیلی عالی ام،یعنی با اینکه مغزم در جنگه اما بازم انرژی دارم،ولی امان از روزی که خودم یا کسی بخواد بهم فشار بیاره یا یه حرفی بزنه...اونوقته که دیگه خالی میشم،یه جورایی میمیرم!
پی ام اس یا هر کوفت دیگه ای که هست،باعث شده دوباره برگردم به قرص،خب میدونی هیچ چیز بدتر از تحمل کردن یه آدم افسرده نیست، خیلی انرژیم زیاد شده و کم خواب شدم(ساید افکت قرصه)،تو سرم کلی چیزا هست در مورد خودم که دلم میخواد بنویسم و تحلیل و تعمیر کنم مثلن اینکه من هیچ وقت در مورد استاندارد هام جدی نبودم،بعد همش در ارتباط با آدما خیلی منعطفم و تصور میکردم اینجوری همیشه در صلح با آدمام و تحمل اینکه کسی از من عصبانی یا ناراحت باشه رو ندارم! یه جورایی انگار میخوام همه رو از خودم راضی نگه دارم.این رو روانشناسا بهش میگن مهر طلبی،و مهر طلبی خیلی چیز تخمی اییه،البته طبق (مطالعاتم !): دی فهمیدم این چیزی نیست که آدم انتخابش کنه یا پیشگیری کنه که بهش دچار نشه،چون در اثر رفتار ناآگاهانه ی والدین و آشناهامون وقتی که ما طفل صغیری بیش نیستیم اتفاق میوفته.
در هر حال مبحث طولانیه و منم نمیخوام زیاد بهش بپردازم(به قول هلاکویی هیچ بچه ای به لحاظ روانی از دوران کودکیش سالم رد نمیشه)
بله!باید قبول کنم مهرطلبم!و این اولین قدم برای اینه که از اسارت این مرض کوفتی رها بشم و بعدش فقط تمرینه و تمرین.
به امید روزی که تمام خوشی های دنیا مستدام باشند.
آمین