بووم رنگ
بووم رنگ

بووم رنگ

زن با چهره ی بهت زده،جوری که انگار داشت توی خواب راه می رفت با یه برگه توی دستش اومد سمت میز من،گفت چه جوری میتونم از این بیمه استفاده کنم؟گفتم برای وام میخواین یا میخواین باز خرید کنید؟

با چشمای خالی و بدون هیچ برقی بهم نگاه کرد و گفت "نه..‌.میدونید...اممم...این برگه فوت پسرمه..."

یخ کردم...خانم نکویی که هرماه با دوتا بچه کوچیکش میومد قسطاشو میداد...خانم نکویی که همیشه با لهجه ی کردی به بچه اش میگفت:نکن روله جان...

انقد یهو ترسیدم که هیچ حرفی نمیتونستم بزنم،فقط با لکنت گفتم که چیکار کنه...

خیلی ترسناکه....هیچ چیز مثل دلبستگی ترسناک و کشنده نیست،زندگی بدون کسانی که دلبستشونیم چه جوریه؟خانم نکویی بدون روله جانش چیکار میکنه؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد