بووم رنگ
بووم رنگ

بووم رنگ

فیلمی از جنس زندگی

آملی واسه من فقط یه فیلم نیست یه سبک زندگیه،انقد که این فیلم خوب و دوست داشتنیه که هیچ وقت از دیدنش سیر نمیشم،آملی بیناش میفهمن من چی میگم:)

اگه بخوام قصه شو خیلی به صورت خلاصه و خاله زنک طور(به دور از اصطلاحات سینمایی و این حرفا)بگم اینه که:درباره یه دختر درونگرا و خیالپردازه که تو یه خانواده ای به دنیا میاد که مادر خیلی عصبیه و پدری داشته که هیچوقت اونو بغل نکرده و اون همینجوری تنها و بدون همبازی بزرگ میشه و توی یه بار به عنوان پیشخدمت کار میکنه و هیچ هدفی ام توی زندگیش نداشته،تا اینکه یه روز یه جعبه خیلی قدیمی  توی خونه ش پیدا میکنه و با کلی جستجو اونو به صاحبش برمیگردونه،شادی حاصل از این کارش اونو به کمک کردن به مردم علاقه مند میکنه...

خیلی چیزا هست که منو به این فیلم علاقه مند میکنه مثل:موسیقی فوق العاده و جادویی آقای یان تیرسن،لبخندای کارتونی طور آدری تتو(بازیگر نقش آملی)،لذت های ساده و کوچیک کاراکتر اصلی فیلم مثل دیدن صورت آدما توی تاریکی سینما،فرو کردن دستش توی کیسه نخود و لوبیا و... در نهایت ساده و بی تلکف بودنش برای ادا کردن حق مطلب به بیننده  و اینکه یه جورایی مثه شازده کوچولو میمونه.

کمی آهسته تر زیبا

 جدیدن خیلی اوکی نیستم یکی ازم بپرسه چندسالته،نه اینکه بخوام سنمو انکار کنم یا اینکه ازش هراس داشته باشم،راستش تو زبونم نمیچرخه بگم ۲۷!گاهی اشتباهی میگم ۲۴:))) آخه وجدانن خیلی زود نبود برای ۲۷ساله شدن؟لامصب چیه این گردش ایام که انقد سریعه و تو نمیفهمی چه جوری داره میگذره،انگار افتادن دنبالش،بابا خب کمی آهسته تر زیبا!!




شلدون یه برنامه 21 روزه واسه خودش ترتیب داده،اینجوری که یه سری کارهارو 21 روز توی سه دوره انجام میده تا اون کار بشه واسش یه عادت.منم میخوام ازش تقلید کنم :D و واسه خودم یه چالش 21روزه بذارم.خب حالا چه کارهایی رو باید انجام بدم تو این چالش:

1.یه سری فایل صوتی مفید دارم که روزی 3 نوبت باید گوش بدم،یه بارصبح قبل از شروع کارم،یه بارعصر که میام آکواریوم و یه بار هم شب قبل از خواب.

2.هروز یه قسمت از سریال مورد علاقمو به زبون اصلی ببینم.

3.هرروز استوریای زبانمو بخونم.

4.شبا که میام خونه یوگا تمرین کنم.

5.هرروز یه ویدیوی آموزشی مربوط به کارم ببینم.

البته من همه ی اینکارارو اغلب اوقات انجام میدادم اما نه به صورت منظم،خب امیدوارم از این یکی جواب بگیرم



عمری دگر بباید ان در امیدواری...

+تو اتاق بودم که بابا سخنرانی اون بنده خدا رو داشت با صدای بلند نگاه میکرد...هیچی...فقط الهی  بمیرم برا غربت خودمون...

+سر صبحی یه نفر واسم ویدیو های جدیدی از اهواز فرستاد،منم از روی کنجکاوی بازشون کردم...به خودم اومدم دیدم به پهنای صورت دارم اشک میریزم...انقد ترسیده بودم که خدا میدونه...من این چیزارو فقط توی کابوسام میدیدم...

+میگم نکنه ماهم یه وسیله ایم واسه تفریح یه سری آدمای دیگه یا موجودات دیگه؟...مثه وست ورد مثلا!نکنه تهش هیچی نیست و ما فقط تو یه لوپ داریم زندگی میکنیم؟


شلدون رو دوست دارم،خیلی کیوت و گوگولیه،البته اگه از اخلاقای گندش بشه بعضی وقتا فاکتور گرفت،میدونی من عاشق شوخیاشم،یه جور باحالیه،با قیافه جدی میشینه روبروت و شروع میکنه به چرت و پرت گفتنای باحال:))))،اونجوری که من شناختمش واقعا بر خلاف اون چیزی بود که بچه ها توی دانشگاه درموردش میگفتن،اون آرومه،برخلاف  ظاهری که دلش میخواد بقیه ازش ببینن مهربون و خوش قلبه و اینکه اگه شوخیاشو بفهمی هیچوقت ازش ناراحت نمیشی حتی خودتم باهاش میخندی. و یه چیز باحال دیگه ای که داره وقتی میخنده سرخ میشه شبیه توت فرنگی!

شلدون شاید برای الان من یه حاشیه ی امن باشه،کسی که وقتی که هست باهاش حال خوشی دارم،خب حقیقتش من دلم میخواست رابطمون پیشرفت کنه اما خب یکم پیچیده ست،همینی که الان هست رو دوست دارم و خودمو واسه هرچیزی آماده کردم(این فکر که مسئولیت هر اتفاقی به عهده ی خودمه آرومم میکنه)...میدونم اگه الان هلاکویی اینجا بود میگفت:آخه دختررررر!عقلت کجا رفته پس؟!:)))))