بووم رنگ
بووم رنگ

بووم رنگ

فاکینگ لایف ایز بیوتیفول!

دوست دارم از شادی بنویسم ...از امید...از اومدن روزهای روشن اما هرلحظه و هر ثانیه توی این جغرافیا چیزی پیدا میشه که امید آدمو به یاس بدل میکنه...هر لحظه باید بگی حالا چی میشه...یعنی یه روزی درست میشه؟همش اضطراب و دلشوره... و تو بعد از همه ی اینا زخمی و شکسته باید  دوباره بلند بشی و به خودت بگی این چیزا  نمیتونه منو از پا دربیاره و هی ادامه میدی  و هی نمیشه و انگار این چرخه ست که تا ابد میخواد ادامه داشته باشه،تو از این چرخه یه پوست کرگدنی نصیبت میشه  و روزهای روشنی که دارن از فاصله خیلی دور بهت میدل فینگرشونو نشون میدن!

این حق من نبود بعد ازدوران تاریک و سیاه نوجوونی و جوونی  وقتی که به همه چیز امیدوار بودم دوباره توی بیست و هشت سالگی فکر مردن به سرم بزنه(وجه ک*سخلم از اتاق فرمان اشاره میکنه روزهای روشنو خودت بساز!   _جا داره بهش بگم بیا برو تو باسنم عوضی) و از ذهنم رد بشه که شاید این گزینه ی بهتری باشه برام!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد