بووم رنگ
بووم رنگ

بووم رنگ

آدم موجود بی رحمیه هااا،فک کن یه روز اونقدر اعتماد میکنی که آدرس اینجا رو بهش میدی،اجازه میدی تورو عریان تر ببینه،اونقدر اطمینان میکنی که خودت رو بی حفاظ در اختیارش قرار میدی و بعد ...همه میدونیم بعدش چی‌میشه،چون میدونیم آدم موجود بی چشم و روییه،(البته خودمون هم در مواضع دیگه همین جوریم).

اینکه اینجا بنویسم سبکم میکنه،اینجا شبیه چاه حضرت علیه،یادم باشه دیگه هیچوقت،تکرار میکنم هیچوقت اونقدر به کسی اعتماد نکنم که بذارم اینجارو بخونه.

قلبمو گرفته بودم دستم و داشتم فاصله ی راهروی بیمارستان تا آزمایشگاه رو میرفتم،همه چیز مثه یه خواب سورئال بود:

راهروی تاریک که انتهاش یه نوره و من هرچی میرفتم به نور نمیرسیدم،آخراش دیگه داشتم میدویدم.

همزمان آرزو میکردم که کاش من این راهرو رو جور دیگه ای طی می کردم،مثلن با حس خوب و عجیب،با اضطراب شیرین،با آب شدن قند توی دلم...

"آخیش چیزی نبود"و برگه آزمایش توی دستم قطره قطره خیس می شد...حسمو گم کردم این "آخیش که چیزی نبود "حسی بود آمیخته از آسودگی و  اندوه و در آخر، حسرتی بود بسیااار عمیق از داشتن عنوانی که ممنوع بود!





کسی شبیه به من!

توی پس زمینه موسیقی ویوالدی داره پخش میشه.

نهم تیرماه نود و هشت.روزی که مادر نشدم!

انسان زاده شدن تجسّدوظیفه بود:
توان دوست‌داشتن ودوست‌داشته‌شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان اندُه‌گین و شادمان‌شدن
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سُویدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن درارتفاع شُکوه‌ناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بارامانت
و توان غم‌ناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان 
انسان
دشواری وظیفه است

فرصت کوتاه بود و سفر جان‌کاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت
احمد شاملو