بووم رنگ
بووم رنگ

بووم رنگ

و درود بر فلوکستین و سیتالوپرام عزیزم!

باید با قرص ها مهربون تر شم.

نون بهت گفت "حروم زاده" منم بلاکش کردم.


درحالی که داشت مایع لزج رو روی شکمم میمالید بهم گفت بارداری چندمت بود؟ -اول .و بعد همینجور که داشت دستگاه رو روی شکمم حرکت میداد پرسید چند وقته ازدواج کردی؟ انگار که تو خواب بودم ،انگار که داشتم توی یه خیال زندگی میکردم گفتم داریم جدا میشیم،خودش گفت بچه نمیخوایم،همه چیز با رضایت خودش بود!

با دقت توی مانیتور رو نگاه کرد و در آخر گفت رحم پاکه پاکه،همه ش افتاده...

اما توی یه دنیای موازی من عاشقتم،و وقتی دکتر تو رو توی مانیتور بهم نشون میده از خوشحالی اشک میریزم،و  هرروز از شوق اینکه  توی دلم داری بزرگ میشی میمیرم و زنده میشم....همه چیز میتونست جور دیگه ای باشه!

الان فقط باید سکوت کنم و بذارم تموم شه،اما میدونی که  یه چیزایی هیچ وقت تموم نمیشه 



زندگی هیچ وقت اون چیزی که میخوای رو به موقع بهت نمیده،همیشه یا خیلی دیره یا خیلی زود!

مردی که  قلبا دوسش دارم رو از دست میدم و همینطور آرزوهایی که برای اتفاق افتادن خیلی بی موقع بودن...