بووم رنگ
بووم رنگ

بووم رنگ

بروکلین

خیلی وقت بود که یه فیلم درست و حسابی ندیده بودم،اما بروکلین دقیقا همون تم و فضایی رو داشت که من عاشقشم،به اضافه بازی دقیق و ماهرانه شخصیت اصلی فیلم که حالا اسم اصلیش یادم نمیاد و کارگردانی خوبش!

داستان بروکلین درباره یه دختریه  تو  دهه ۵۰ اینورا که از کشور کوچیک و غمزده ش یعنی ایرلند به کشور فرصتها یعنی آمریکا مهاجرت میکنه،در طول این مهاجرت دختر از یه شخصیت دلتنگ و سردرگم تو مملکت غریب به یه شخصیت مستقل و با اعتماد به نفس بالا تبدیل میشه و ...

چیزی که توی داستان فیلم خیلی منو تحت تاثیر قرار داد، راستش  قضیه مهاجرت بود،که این روزا با این اوضاع و احوال مملکت میشه با پوست و استخون حسش کرد،یه غم عجیبی داره،چه برای مهاجرت کننده و چه برای کسی که فرد نزدیک بهش مهاجرت میکنه،میدونی به نظر من مهاجرت یه چیزایی رو بهت میده عوضش خیلی چیزارو ازت میگیره،فک میکنم در شرایط ایده آل کمتر کسی دلش بخواد جایی که بهش تعلق داره  رو رها کنه با کلی دردسر و خفت و خواری بره  به کشوری که نهایتا اونجا هم براش نریدن، خلاصه اینکه دل کندن اصلا چیز آسونی نیست.این فیلم  هم یه سری سکانس داشت که من خیلی حس همزادپنداریم باهاش شدید میشد و گریه میکردم :(

.

.

.

پ.ن:بعضی وقتا که تو آکواریوم حوصلم سر میره به این فکر میکنم که چی می شد اوضاع جوری بود که  آدما بخاطر نیازای طبیعی و حقوق انسانیشون مجبور نبودن به رفتن فکر کنند،چی میشد شرایط جوری بود که آرزوی آدما توی مهاجرت خلاصه نمیشد؟ما میتونستیم تو این تایم کوتاه زندگیمون چیزای خیلی خیلی  بهتری داشته باشیم،اما فعلا جهان رو یه مشت دیوونه ی خل و چل و وحشی دارن اداره میکنن...