-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردین 1398 13:04
دلم برای شلدون تنگ شده،البته میدونم هنوز هست،جایی نرفته اما...اما دلم برای خود قبلیش تنگ شده،برای اون آدمی که بود...که میتونست باشه.راستش دیگه با این سنم شکست عاطفی و این جور شعر و ورا برام مفهومی نداره،اما دلتنگی رو هنوز نتونستم مدیریت کنم. این روزا خیلی سرم گرمه،سریال پیکی بلایندرز رو شروع کردم...دست و پا شکسته زبان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 فروردین 1398 20:18
فهمیدهام درحالی که تنفر یک مکعب سیاه بی در و پنجره است که تنها تویش گیر افتادهی، عشق یک هزارتوی بیانتهاست با هزار دیو و پری پشت هر پیچ.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 اسفند 1397 10:15
در دلم چیزی ویران شده، چیزی که نمیدانم چیست و اضطراب و دلشوره مثل مِهی در ته درّهای بی آفتاب جایش را گرفته است. باید خودم را بالا بکشم ، به سوی روشنایی سبز و چشماندازهای دور. شاهرخ مسکوب - روزها در راه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 اسفند 1397 20:01
من عاشق رومنسم بنابراین: النظر فیک اِتواء فکیف عناقک؟ نگاه کردن به تو ارامش است، پس آغوشت چگونه است؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 اسفند 1397 18:33
دیروز یه آقایی با دختر نوجوونش اومده بودن آکواریوم،کلمه ی دخترم دخترم از دهنش نمی افتاد،با اینکه دخترش هم خیلی رو مخ بود و هر پنج دقیقه یکبار میگفت بابا بریم مانتو بخریم!بعدم که از در بیرون رفتن باباهه دخترشو محکم بوسید و گفت قربون دختر قشنگم بشم! سعی میکردم نگاهم بهشون نخوره،اینجور روابطا یه جورایی منو با خودم معذب...
-
خوشا فصلی که به دور از غم...
سهشنبه 21 اسفند 1397 18:04
توی آکواریوم نشستم و سالی که گذشت رو برای خودم مرور میکنم...اگه اوضاع سیاسی اقتصادی ریده نمیشد توش و تصمیمای تخمی حضرات اجازه میداد میتونست سال بهتری باشه برام. حالا که سی سالگی از رگ گردن بهم نزدیک تره تصمیم دارم که یه سری کارها رو که هی عقب میندازم یا هنوز شروع نکردمو شروع کنم که خب خدارو شکر تونستم استارت یکیشو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 اسفند 1397 09:50
آدم ها رو خسته نکنید آدم های خسته زود تصمیم میگیرند
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 اسفند 1397 20:47
آخ که چقدر دلم برای نقاشی کشیدن تنگ شده...برای حرکت مداد روی کاغذ...برای بوم خیس از رنگ..برای اون سکوت و آرامشی که واسم داره،نه که حالا همچینم شاهکار خلق کرده باشماا،ولی آقا دوسش دارم، همین خط خطیا، همین طرحای عجق وجق که وقتی کسی ازم بپرسه حالا این مفهومش چیه یا چی رو میخوای برسونی هیچ توضیح خاصی ندارم براش...یه جور...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 بهمن 1397 19:07
در سرزمین قد کوتاهان معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند چرا توقف کنم؟ من از عناصر چهارگانه اطاعت می کنم و کار تدوین نظامنامه قلبم کار حکومت محلی کوران نیست مرا به زوزه ی دراز توحش در عضو جنسی حیوان چه کار مرا به حرکت حقیر کرم در خلا گوشتی چه کار مرا تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده است تبار خونی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 بهمن 1397 19:03
نمیدونم زندگیمون چطور پیش میره،نمیدونم چی میشه،راه خیلی دوره،کلمه ها هم تاریک و روشنن،چیزهای دیگه هم هست. البته ما ایرانیا شاعری داریم که میگه:"که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها" بله عزیزم ما وارد مصرع دوم بیت اول غزل شدیم... میدونی هرچی میخواد بشه،بشه،چیزهای زیادی هست که هیچوقت از خاطرم نمیرن!
-
Be my peace,I got enough pain!
شنبه 29 دی 1397 02:47
یادمه یه بار هم زیر یکی از عکسامون گفته بودم:"بی مای پیس،آی گات اِناف پِین! یادت باشه دخترم،درد هست،همیشه هست.مهم اینه که زنده ازش بیرون بیای،هر درد شروع یه دگردیسیه!
-
مثه هُوو برای شکلات!
شنبه 29 دی 1397 01:37
توی سرم همش صدای جَهله میپیچه...این کوها،این ساختمونا،این هوای خشک و سرد دارن منو خفه میکنن،دلم وسعت دریارو میخواد،جایی که تا چشم کار میکنه آبیه،میفهمی چی میگم؟مثه جادو میمونه...دلم جنوبو میخواد...تو بخون بندرِعباس! تاحالا بوی شرجی به مشامت خورده؟میدونی وقتی تو نیم دایره تو یه روز ابری داری سیگار میکشی و همزمان توی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 دی 1397 10:58
قصه ی همیشه تکرار..... (جای خالی را با کلمه مناسب پر کنید)۱۰ نمره
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 دی 1397 01:54
امروز سرندیپیتی میگفت باورم نمیشه این تو باشی؟چقد خوب شدی،منظورش این بود که خیلی خوبه دیگه فاز افسردگی و خود کم بینی ندارم،چون واقعن یه مدت حاملشون کرده بودم با این فاز تخمیم. خب واقعن هم حالم خوبه،فقط بعضی وقتا خسته میشم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 دی 1397 01:25
سردرد چی میگه نصف شبی؟من آستانه دردم اومده پایین یا واقعن انقد دردش زیاد شده؟الحق و الانصاف داره به فاک میده منو. میگرنِ عزیز و دوست داشتنی ام،همدم شبهای شاد یا غصه دارم،قربون اون دردای تخمیت بشم که دو روز منو بگا میدی،آروم تر و یواش تر...هششششش حیوووون!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 دی 1397 10:49
یادت میاد که قول داده بودی گریه هات از سر خوشحالی باشه؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 دی 1397 02:15
سالها پیش یه دوستی داشتم به اسم گلدفیش! گلدفیش یه پسره سبزه و ریزه میزه بود با موهای فر،شخصیت منحصر به فردی هم داشت،زیاد کتاب میخوند،خوره فیلم بود،اراده ی فوق العاده عجیبی داشت، یه جوری هم کتابا و فیلمارو تحلیل میکرد که عنت میپاچید!حالا بگذریم. آقا من و این گلدفیش خیلی باهم صمیمی بودیم،هرروز باهم حرف بزنو،بیرون برو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 دی 1397 15:32
آدمای زیادی رفتن،آدمای نه چندان زیادی برگشتن،وآدمایی در شرف رفتنن یا اصلا به رفتن فکر نمیکنن،من فک میکنم هیچ کدوم از این تصمیما از سر سیری یا بی مشکلی نیست،شاید اگه تابعیت ما جوری بود که بتونیم راحت بریم و برگردیم و احساس قفس نداشته باشیم از اینجا موندن،راحت تر میموندیم یا راحت تر میرفتیم و آزادانه تر تصمیم میگرفتیم و...
-
در ستایش جنوبگان
چهارشنبه 12 دی 1397 16:47
میدونی به قول جوآنا همسر هنری"هرکس یه جنوبگانی داره" جنوبگان هرکس یعنی چیزی که به زندگیش معنا میده،بگرد ببین جنوبگانت کجاست؟
-
جنوبگان
چهارشنبه 12 دی 1397 13:23
این روزا هرموقع تایم خالی پیدا میکنم پادکستای چنل بی رو گوش میکنم،چنل بی یه پادکستیه که هردفعه ماجراهای واقعی رو میاد روایت میکنه یه پادکست دیگه هم دارن اینا به اسم بی پلاس که خلاصه یه سری کتابو میان تعریف میکنن. دیروز یه روایت گوش دادم حقیقتا پشم ریزون و خیلی جالب و عجیب و فلان و اینا که حالا تا جایی که یادم مونده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 دی 1397 00:29
خالی ام از هر چیزی،انقدررر خالی که احساس سبکی میکنم... یه بسته قرص از خیلی وقت پیش هنوز زیر تختم مونده،چشمامو میبندم و یکسال گذشته رو مرور میکنم...چقدر الان دنیا واسم قشنگ تر و واقعی تره،دنیای بدون قرص...بدونِ ... حس آدمی رو دارم که از یه تصادف وحشتناک جون سالم بدر برده،درد هست،همیشه هست،ولی خوشحالم که زنده ام!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 دی 1397 12:43
من همش تصور میکنم برای دیده شدن باید بی نقص بود!ولی این همه آدم معمولی عشق های قشنگی دارن...
-
رابطه سالم
جمعه 7 دی 1397 21:05
یه جا خوندم که ذهن باید اونقدر رشد کرده باشه که بتونه با یه ذهن دیگه ارتباط بگیره،یه ارتباط سالم! ارتباط سالم یعنی چی؟ این روزا خیلی دارم به وابستگی فک میکنم،از وابستگی میترسم،توی ارتباط با شلدون از وابستگی میترسم،بیشتر از دل نکندن که اونم از وابستگی میاد. شخصیت شلدون برای من قوی و پر نفوذه و من دلم میخواد باهاش دوست...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 آذر 1397 02:08
I wish I could live a little more Look up to the sky, not just the floor I feel like my life is flashing by And all I can do is watch and cry I miss the air, I miss my friends, I miss my mother I miss it when life was a party to be thrown But that was a million years ago A million years ago
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 آذر 1397 01:31
اخبار میگفت درنای امید به ایران بازگشته!ببین درنای امید آخرین نسل از جمعیت غربی درناهای مهاجر سیبریه و هر سال هم این احتمال وجود داره که دیگه به ایران نیاد،یعنی یه جایی وسط مسیر متوقف بشه،گزارشگره میگفت که ادامه حیات تالاب فریدونکنار به اومدن درنا بستگی داره!میدونی؟!این زیبایی و آواز سحرانگیز درناست که به تالاب جون...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 آذر 1397 01:22
ببین سردرد واسه من اینجوریه که اول انگار یه گلوله ی فلزیه داغ تو سرمه که وقتی سرمو تکون میدم هی میره این ور و اونور،بعد میاد میرسه پشت چشما و ابروهام همونجا میمونه،انقد که به نور حساس میشم،کافیه در معرض نور شدید قرار بگیرم تا گلاب به روتون هرچی خوردمو نخوردمو....تو دیگه فک کن اگه فضا خیلی شلوغ و پر سر و صدا باشه دیگه...
-
بخشی از زندگی یک میگرنی
پنجشنبه 22 آذر 1397 01:06
من واقعا مشکلم با خودم چیه؟نشستم نصفه شبی عکسای عاشقانه ترین پروپوزالها رو تو اینستاگرام از اول تا آخر دیدم،بعد به اینم راضی نشدم،تو یوتیوپ هم دارم کلیپاشو نگاه میکنم،آخه وات د فاااک؟! . . . پ.ن:سردرد داره دیوونم میکنه
-
تجربه ها
سهشنبه 13 آذر 1397 12:15
یادم باشه که آرزوها و ترسهامو به هرکسی نگم،خیلی وقتا آدمای اطرافم با من زبون مشترک ندارن،خیلی وقتا رویاهای من براشون یا دیوونگیه یا خیال خام،اون وقته که بیکار نمیشینن و هرکاری میکنن که ناامیدم کنن،دست به هر حقارتی میزنن تا هم خودشونو از چشمم بندازن هم کامم رو تلخ کنن. میدونی من فک میکنم ارزش رویاها خیلی بیشتر از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 آذر 1397 08:46
امروز اولین روز از بقیه زندگیمه!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 آذر 1397 03:35
ساعت ۳ صبحه و من همچنان خوابم نمیبره،اضطراب و پرش ذهن دهنمو سرویس کرده،گه گاهی که این اضطراب سراغممیاد،دمار از روزگارم درمیاره انگار هرچی رو خودم کار میکنم که آروم باشم...قوی باشم...نمیشه،فک کردن به یه چیزایی هنوز آزارم میده،راست میگن که هر اتفاقی که توی بزرگسالی میوفته ممکنه فقط لباس مارو پاره کنه یا کرواتمونو خراب...