-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مرداد 1398 00:09
کمتر از دو هفته مونده به تولدم...چقدر دلم میخواد کنارم بودی و به من گوش میدادی ،چقدر دلم میخواست حواست به من باشه. میدونی،راستش حالم از خودم بهم میخوره وقتایی که دارم سعی میکنم با جملات انگیزشی و هزارتا کوفت و زهر مار دیگه خودمو قوی نشون بدم،چون تو از آدمای ضعیف بدت میاد. حالم از خودم بهم میخوره وقتایی که دلم تورو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 مرداد 1398 12:52
درست لحظه ی که نوک اتود رو توی گوشم کرده بودم و داشتم از خاروندن گوشم لذت میبردم همسایه سرشو کرد تو آکواریوم و سلام کرد،خوب شد جای دیگه مو نمیخاروندم!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 مرداد 1398 19:00
دیروز سرکلاس یه تاپیکی داشتیم درباره یا اینکه هر کشوررو به چه چیزی میشناسیم تا اینکه رسیدیم به ایران... .(عارفه)the iranian are angry .(آرزو)the rules of iran are bullshit .there is no freedom in iran(الهام) .iran is the dictatorship country(مریم) . iranian are not kind to animal and nature(حسام) .iranian politicians...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 مرداد 1398 10:50
وقتی فردی شما را آزار میدهد، شما را کوچک میکند و اجازه نمیدهد شما در بهترین حالتی که میتوانید باشید و دائما حال شما را میگیرد، دیگر جایی برای احساساتی بودن نمیماند. احساسات درخور عشق و مهربانی است، درخور کسانی است که اهرمهای مثبتی در زندگی شما هستند. احساسات خود را برای کسانی نگه دارید که نسبت به شما با مهربانی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 تیر 1398 19:55
-تو زشتی -تو چاقی -تو همیشه در دسترسی -تو افسرده ای و... می نویسم اینارو که همیشه یادم باشه!که هروقت رقیق شدم دوباره چشمم بخوره بهش.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 تیر 1398 01:02
توی شغل دومم یه جورایی شبیه اعتراف گیرنده هام،یه موقع هایی هم روانشناس میشم خلاصه که هربار پر از شگفتیه...من اینو رو میز و مشتری اونور میز و مراسم اعتراف آغاز میشه: *نامزدم کارگردانه دانشگاه تهران درس میخونه...من اصن اهل اینکارا نیستم فقط واسه نامزدیم...مامانم مخالفه با نامزدیمون یکم غر میزنه ولی خب ما همدیگرو دوس...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 تیر 1398 12:39
هلاکویی درونم همش داره بهم میگه بازی درنیار دخترررر!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 تیر 1398 12:24
با گذشت چند روز هنوز نتونستم خوابی رو که درباره شلدون دیده بودم فراموش کنم...کاش به شلدون نمیگفتم خوابتو دیدم که مجبورم کنه براش تعریف کنم و منم یه قصه ی الکی تحویلش بدم...هرموقع اون خواب تو ذهنم میاد سرم درد میگیره و میخوام گریه کنم،باید یه روز بنویسمش،باید بنویسمش تا از سنگینیش خلاص شم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 تیر 1398 01:45
من افسرده ام،درست،خودم بهت گفتم،ولی اگه نمیگفتم...اگه این وبلاگ رو نمیخوندی...میتونستی بهانه از این زیباتر بیاری برای چس اخلاقیات دوست من؟ آقا من افسرده ام،من کسی ام که میدونم چی ام،براش دارو میخورم...هزارتا کوفت و زهرمار دیگه انجام میدم...هرروز کلی تمرین میکنم با خودم...تلاش میکنم این گهی که هستم نباشم...فقط برای...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 تیر 1398 01:33
آدم موجود بی رحمیه هااا،فک کن یه روز اونقدر اعتماد میکنی که آدرس اینجا رو بهش میدی،اجازه میدی تورو عریان تر ببینه،اونقدر اطمینان میکنی که خودت رو بی حفاظ در اختیارش قرار میدی و بعد ...همه میدونیم بعدش چیمیشه،چون میدونیم آدم موجود بی چشم و روییه،(البته خودمون هم در مواضع دیگه همین جوریم). اینکه اینجا بنویسم سبکم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 تیر 1398 01:57
قلبمو گرفته بودم دستم و داشتم فاصله ی راهروی بیمارستان تا آزمایشگاه رو میرفتم،همه چیز مثه یه خواب سورئال بود: راهروی تاریک که انتهاش یه نوره و من هرچی میرفتم به نور نمیرسیدم،آخراش دیگه داشتم میدویدم. همزمان آرزو میکردم که کاش من این راهرو رو جور دیگه ای طی می کردم،مثلن با حس خوب و عجیب،با اضطراب شیرین،با آب شدن قند...
-
کسی شبیه به من!
سهشنبه 11 تیر 1398 01:28
توی پس زمینه موسیقی ویوالدی داره پخش میشه.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 تیر 1398 17:21
نهم تیرماه نود و هشت.روزی که مادر نشدم!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 تیر 1398 01:33
انسان زاده شدن تجسّدوظیفه بود: توان دوستداشتن ودوستداشتهشدن توان شنفتن توان دیدن و گفتن توان اندُهگین و شادمانشدن توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سُویدای جان توان گردن به غرور برافراشتن درارتفاع شُکوهناک فروتنی توان جلیل به دوش بردن بارامانت و توان غمناک تحمل تنهایی تنهایی تنهایی تنهایی عریان انسان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 تیر 1398 17:18
پنج روزه پریودم عقب افتاده،برم بیبی چک بگیرم یا زوده؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 تیر 1398 11:06
بعد از اینکه به مردن فکر کردید،و با مغزتون کشتی گرفتید که ای بابا من نمیخوام بمیرم عنتر،شب زیباتون رو با این فکر به پایان برسونید که «تلاش هرچند اندک من، برای دویدن در مسیری که وسطهاش، جاده تبدیل به تردمیل میشه و من فقط میتونم با دویدن، موقعیت فعلی رو حفظ کنم، ستودنیه. مهم نیست چقدرش رو درجا زدم. مهم اینه که روش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 تیر 1398 08:40
با تمام قدرت و بدون نقص با روح و روان آدم بازی میکنن،بعدم میگن،چته؟چرا پریودی؟چرا قرص میخوری؟چرا فلان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 تیر 1398 00:48
از خدا که پنهون نیست،از شما هم چه پنهون دلم میخواد بمیرم!
-
کسی شبیه به من
یکشنبه 2 تیر 1398 00:44
کسی شبیه به من! وقتی که توی گرمای تابستون درحالی که آتی و بقیه طبقه پایین زیر کولر خوابیدن،من تو اتاق آبیم بدون کولر بدون لباس نشستم و دارم نقاشی میکشم و با صدای بلند تایگر لی لی گوش میدم،وقتی به خودم میام که هوا روشن شده، هنوز خوابم نمیاد و کمر و گردنم داره میپوکه،میترسم وقت کم بیارم برای زندگی،نور اتاقم یه جوریه که...
-
مرثیه ای برای دستها
یکشنبه 2 تیر 1398 00:06
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 خرداد 1398 01:38
هیچ کس درکی از این نداره یه آدمی که افسرده ست توی ذهنش داره با چه مسائل هولناکی میجنگه،واسه همین اغلب خسته و بی حوصلم،میخوام پاشم اما دست خودم نیست بفهمید! البته تا وقتی کسی کاری به کارم نداشته باشه و گه گداری تشویقم کنه خیلی عالی ام،یعنی با اینکه مغزم در جنگه اما بازم انرژی دارم،ولی امان از روزی که خودم یا کسی بخواد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 خرداد 1398 01:15
پی ام اس یا هر کوفت دیگه ای که هست،باعث شده دوباره برگردم به قرص،خب میدونی هیچ چیز بدتر از تحمل کردن یه آدم افسرده نیست، خیلی انرژیم زیاد شده و کم خواب شدم(ساید افکت قرصه)،تو سرم کلی چیزا هست در مورد خودم که دلم میخواد بنویسم و تحلیل و تعمیر کنم مثلن ا ینکه من هیچ وقت در مورد استاندارد هام جدی نبودم،بعد همش در ارتباط...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 خرداد 1398 00:33
یه پیشنهاد کاری تو یه شرکت خفن بهم شده، مثه چی دارم مقاله میخونمو پادکست گوش میدمو فلان اگه اینم...خسته شدم بخدا:(((
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 خرداد 1398 00:14
میدانم که هیچوقت تصمیم نداشتی در نظرم دوستداشتنی جلوه کنی. و میدانم دلایل دوستنداشتنت بیشتر از بهانههای دوستداشتنت است. به هر حال از تو ممنونم که ناخواسته این فرصت را به من بخشیدی تا دوباره «دوستداشتن» را تجربه کنم. برای من چیزی الهامبخشتر و امیدوارکنندهتر از دوستداشتن کسی نیست، مخصوصا دوستداشتن ببر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 خرداد 1398 02:30
ساعت ۲:۲۲ بعد از نیمه شبه،همیشه وقتی اینجوری عددا پشت سرهم میان یه آرزو میکنم،این دفعه آرزو میکنم زندگی از لوبریکانت استفاده کنه!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 خرداد 1398 23:26
داشت میگفت یه پسر یا باید پول داشته باشه یا اخلاق خوب،نگاش کردم وبه شوخی گفتم یا خدااا پس تو هیچکدومو نداری چرا باهات موندم؟ گفت ک*سخلی دیگه! میخواستم بگم هرکس باید یه آدم ک*سخل تو زندگیش داشته باشه که اونو بخاطر خودش بخواد،کل پکیج رو با همه نقصها و ایرادها... الان ناراحتی که میخوامت و دوستت دارم؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 خرداد 1398 20:46
توی این چهار سال اخیر فردا اولین شنبه اییه که نمیرم سرکار و آخییییییشششش.... آخیش برای چی؟ برای اینکه محیط آکواریوم داشت خفم میکرد برای اینکه چهار سال تمام یه مدیر خسیس و فاقد شعور رو داشتم تحمل میکردم برای اینکه داشتم هرروز به هر تحقیری تن میدادم برای چس حقوق و بدترین شرایط کار برای اینکه توی ذهنم همش حرف دیگران بود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 خرداد 1398 00:00
از صبح دارم دنبال گل سر پاپیونیم میگردم،در کشوی زیر کمدو باز میکنم یه بسته شمع پرت میشه جلوم... یادمه این شمعارو با یه لباس آخرای اسفند سفارش داده بودم،شایدم توی فروردین،دقیق یادم نیست،واسه سالگرد خودمو شلدون...میدونی من عاشق این جنگولک بازیام،تولد...سالگرد...ولنتاین...هر کوفت و زهرماری که بشه توش خوشحال بود،اگه به من...
-
Dogvill
پنجشنبه 26 اردیبهشت 1398 01:11
من برای سالها خوب بودن رو یعنی مهربون بودن،مراعات کردن دیگران،منعطف و صبور بودن رو لازمه ی یه انسان میدونستم و اونو ستایش میکردم.اما ورود یه سری آدم تو زندگیم بهم فهموند که نه بابا،خوب بودن زیاد خوب نیست! مراعات کردن و دلرحمی و نجابت باعث میشه مدیرت فک کنه اسب خوبی هستی و بیشتر ازت سواری بگیره! صبور بودن و منعطف بودن...
-
فاکینگ لایف ایز بیوتیفول!
پنجشنبه 19 اردیبهشت 1398 12:47
دوست دارم از شادی بنویسم ...از امید...از اومدن روزهای روشن اما هرلحظه و هر ثانیه توی این جغرافیا چیزی پیدا میشه که امید آدمو به یاس بدل میکنه...هر لحظه باید بگی حالا چی میشه...یعنی یه روزی درست میشه؟همش اضطراب و دلشوره... و تو بعد از همه ی اینا زخمی و شکسته باید دوباره بلند بشی و به خودت بگی این چیزا نمیتونه منو از پا...